اَرِنی

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

اَرِنی


هــشیــار سـری بــود ز ســودای تــو مـسـت
خــوش آنکــه ز روی تــو دلــش رفــت ز دسـت
بــی تــو همــه هیـچ نیــست در ملـک وجــود
ور هیــچ نباشد چو تــو هستــی همه هست

- سعدی

-------------------------------------------------------

پیش از این پرنده ای بودم، رها ...
اما حالا ،
یک مسافرم ...

--------------------------------------------------------

اینجا بخش "نظرات" بسته است. اما امکان ثبت نظر بطور خصوصی در قسمت "تماس با من" وجود دارد.
" کپی برداری از مطالب ، حتی با ذکر منبع ، شرعا و اخلاقا جایز نیست."

.

این روز ها شاید تنها چیزی که بتواند روحم را از حصار این تعلقات و دلبستگی های ریز و درشت رها کند، و ذهنم را از هجوم دغدغه ها و مشغله ها نجات دهد ، یک سفر آرام و طولانی باشد . یک سفری که خیلی سفر باشد. که پر باشد از مکاشفات تازه ، آدم های تازه ، راه های تازه ... 


- ترجیحا یک مقصد ِ دور و ناشناخته باشد با آدم هایی که نه من می شناسمشان و نه آنها من را. و باز هم ترجیحا جایی باشد که حتی زبان مردمش را نفهمم و آنها هم زبان مرا متوجه نشوند. 

مصلی یا نمایشگاه ، مسئله اینست!

نمایشگاه قرآن و کتاب رو میشه مرتبط دونست ، ولی برگزاری نمایشگاه مبلمان منزل و دکوراسیون ، در محل ِ مصلی تهران ، از وقایعی هست که جای تامل بسیار داره ...

چطور میشه که در جامعه ی اسلامی ِ ما ، سبک ِ زندگی ِ غیر اسلامی و تجمل گرایانه _از طریق ِ مکانی که بیشترین پتانسیل رو برای گسترش فرهنگ و سبک ِ زندگی اسلامی داره _ تبلیغ میشه و هیچ کس هم انتقادی نمیکنه !!!



- فکر می کنم در این سالها مصلی تهران ، در اکثر موارد ، در جایگاهی غیر از آنچه که به خاطرش ساخته شده ، به کار گرفته شده است !

- یادم هست چند سالی که در نمایشگاه بین المللی کتاب در مصلی حاضر شدم ، شاهد بودم که حتی مکان مناسبی برای اقامه نماز در نظر گرفته نشده بود و اگر هم بود بیشتر استراحتگاهی برای مدعوین به حساب میومد!

- ...

.

اولین باری که بطور جدی ، دغدغه ی اصلاح کسی رو داشتم وقتی بود که برای معلم ِ کلاس پنجمم یه نامه ی بلند بالا نوشتم و همه ی انتقاداتم رو با ذکر راه حل و در کمال ادب و احترام ، تقدیمشون کردم. برخلاف اتفاقی که معمولا در این مواقع میفته ، واکنش معلم ِ فهمیده ی من به این نامه خیلی حساب شده ، دقیق و مهربانانه بود. هیچ وقت فراموش نمیکنم که چطور فردای همون روز ، رفتارش رو تغییر داد و یک احساس رضایت رو در من بوجود آورد تا برای همیشه این شجاعت رو داشته باشم که انتقاد کنم و از گفتن حرف حق نترسم. روشی که تا این لحظه از زندگیم بهش پایبند بودم و خواهم بود. 

اینکه اون روز ، نوشتن رو برای بیان نظراتم انتخاب کردم شاید به این دلیل بود که نمی خواستم حرمت بین معلم و شاگرد شکسته بشه. شاید فکر کردم اینطوری ایشون وقت بیشتری دارن که به جزئیات حرف های من و عملکرد خودشون فکر کنند. و شاید برام مهم بود که هیچ کس دیگه ای نفهمه من چه ایراداتی رو در رفتار معلمم دیده م. 

از اون روز تا حالا ، برای خیلی از آدم های مهم زندگیم نوشته م . برای همه کسانی که خوبتر بودنشون برام اهمیت داشته. و همیشه سعی کردم اگر اشکالی رو در رفتار کسی میبینم ، اول همون عیب رو در خودم جستجو کنم و برای برطرف کردنش تلاش کنم و بعد بنا به چیزی که خدا از ما خواسته ، همانطور که پیامبر (ص) فرموده اند که مومن آیینه ی مومن است ، با رعایت احترام و شان اون فرد ، فقط و فقط با خودش مطرح کنم، بدون اینکه احدالناسی از اون موضوع با خبر بشه. بعد از گذشت همه این سالها هنوز احساس می کنم به معلم ِ کلاس ِ پنجمم ، به خاطر عکس العمل درستش مدیونم ...


- متاسفانه در جامعه ی ما اینطور رایج است که وقتی عیبی رو در کسی میبینند اول همه جا جار می زنند تا دهان به دهان به خود ِ شخص برسه. وقتی انتقادی مطرح می شود ، اول آن را در نشریات و سایتها و فضاهای مختلف نشر می دهند و بعد خود مشار الیه ، از توی رسانه ها باید پی گیر انتقادات باشد! چرا ؟ آیا حقیقتا این گونه عیب جویی ها و انتقادات با هدف "اصلاح" مطرح میشن یا با هدف "بدنام کردن" ؟ 

بوی هجرت می‌آید!

بین ماندن و رفتن مردد ام ...

از بلاتکلیفی ، از سردرگمی ، از تردید بیزارم !


- الهی !  یا دلیل المتحیرین ...

.


عجیب ترین آدم هایی که توی زندگی باهاشون برخورد داشتم کسانی هستند که برای اینکه اشتباه ِ فردی رو به بقیه اثبات کنند ، خودشون به انواع و اقسام گناهان، از غیبت گرفته تا دروغ و تهمت و ... متوسل می شوند و ککشان هم نمیگزد! و عجیب تر از اونها ، کسانی هستند که به حرف های بی پایه و اساس ِ این موجودات ، استناد می کنند!


اسیر ِ عشق شدن چاره ی خلاص ِ من است ...



- البته هنوز هم شدیدا به معجزه معتقدم.

.

« وَ کَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلاَءِ أَقَلْتَهُ ... »

و چه بسیار بلاهاى سنگین و بزرگى که از من برگرداندى... / دعای کمیل


- و من غافل بودم. و نفهمیدم. و مغرور بودم به خودم. به قدرت ِ نداشته ام. به علم ِ ناقصم. به اسباب و وسایل و نظم و ترتیبی که فقط فکر می کردم مدیریتشان بدست من است.

- چه بسا دعاهایی که طلب شر بودند و من نادانسته بر آنها اصرار داشتم و تو با دفع آن بدی ، دعایم را مستجاب کردی. و این من ِ غافل و مغرور و طلبکار ... این من ِ همیشه طلبکار ...

 

- لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ...

خسته ام

هیاهو هیاهو هیاهو، سکوت

صدا بی صدا خسته ام دوستان

 

زیادی زمین خورده و خاکی ام

کمی بی هوا خسته ام دوستان

 

من از نام تاریخی ِ آزمون

چه بود؟ابتلا؟ خسته ام دوستان

 ...

- سید حسن حسینی

این سالها می گذرد از من به سادگی ...

گذشت ...

بیست و هفت سالگی هم تمام شد . بیست و هفت سالگی ، آرام و بی صدا از من عبور کرد ، بی آنکه زندگی اش کرده باشم.

اعتراف می کنم که زندگی ِ من ،سالها پیش ، در میانه ی یک روز ِ بهاری در بیست و سه سالگی ، جامانده است. در بین روزهای پر هیجان ِ درس و دانشگاه. در میان ِ جاده های شلوغ ِ بعد از تعطیلات. کنار ِ حوض ِ مرمر ِ وسط ِ صحن . روبروی ضریح . لابه لای ِ صحیفه ی سجادیه ی ِ مادر. زیر ِ آسمان ِ شبهای کویری ِ شهر . پشت ِ بغض های دلتنگی . بین ِ فرازهای دعای ِ کمیل ِ حرم. میان ِ تنهایی های ِ سرشار از او.



- دیدن ِ اولین تار موی سفید ، بین موهایت ، آن هم درست روز تولدت ، می تواند نشانه ای باشد برای یادآوری ِ فرصت های اندک ِ پیش ِ رو. یک شمارش ِ معکوس شاید!

.


در ابعاد این عصر خاموش ،

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

- سهراب سپهری