اَرِنی

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

اَرِنی


هــشیــار سـری بــود ز ســودای تــو مـسـت
خــوش آنکــه ز روی تــو دلــش رفــت ز دسـت
بــی تــو همــه هیـچ نیــست در ملـک وجــود
ور هیــچ نباشد چو تــو هستــی همه هست

- سعدی

-------------------------------------------------------

پیش از این پرنده ای بودم، رها ...
اما حالا ،
یک مسافرم ...

--------------------------------------------------------

اینجا بخش "نظرات" بسته است. اما امکان ثبت نظر بطور خصوصی در قسمت "تماس با من" وجود دارد.
" کپی برداری از مطالب ، حتی با ذکر منبع ، شرعا و اخلاقا جایز نیست."

.

این روز ها شاید تنها چیزی که بتواند روحم را از حصار این تعلقات و دلبستگی های ریز و درشت رها کند، و ذهنم را از هجوم دغدغه ها و مشغله ها نجات دهد ، یک سفر آرام و طولانی باشد . یک سفری که خیلی سفر باشد. که پر باشد از مکاشفات تازه ، آدم های تازه ، راه های تازه ... 


- ترجیحا یک مقصد ِ دور و ناشناخته باشد با آدم هایی که نه من می شناسمشان و نه آنها من را. و باز هم ترجیحا جایی باشد که حتی زبان مردمش را نفهمم و آنها هم زبان مرا متوجه نشوند. 

  • ۹۳/۰۹/۰۲