اَرِنی

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

اَرِنی


هــشیــار سـری بــود ز ســودای تــو مـسـت
خــوش آنکــه ز روی تــو دلــش رفــت ز دسـت
بــی تــو همــه هیـچ نیــست در ملـک وجــود
ور هیــچ نباشد چو تــو هستــی همه هست

- سعدی

-------------------------------------------------------

پیش از این پرنده ای بودم، رها ...
اما حالا ،
یک مسافرم ...

--------------------------------------------------------

اینجا بخش "نظرات" بسته است. اما امکان ثبت نظر بطور خصوصی در قسمت "تماس با من" وجود دارد.
" کپی برداری از مطالب ، حتی با ذکر منبع ، شرعا و اخلاقا جایز نیست."

بی غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت!

امروز هم روزی بود مثل همه ی روزهای دیگر. یک نقطه ی عبور ...  نقطه ی عبور از بیست و شش سالگی و همه ی مقتضیاتش. جوان تر که بودم ، همیشه تصور می کردم  رسیدن به این سن یعنی رسیدن به خیلی از داشته ها. آن روزها پیش بینی ام این بود که به جاهای خیلی بهتری خواهم رسید. به داشته های معنوی بالایی یا به نتایج مفیدی از زندگی ِ رفته ام. اما حالا می فهمم ، همه این سالها اگرچه سرشار بودند از لحظه های مستعد ، ولی خیلی سریع گذشتند. مثل باد ...

دلخوشم به این کلام مولایم علی (ع) که می فرمایند :« اگر به آنچه می خواستی نرسیدی ، از آنچه هستی نگران مباش! »


به امید روزهای خوب ِ پیش ِ رو ... 

  • ۹۲/۰۶/۱۵