اَرِنی

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

اَرِنی


هــشیــار سـری بــود ز ســودای تــو مـسـت
خــوش آنکــه ز روی تــو دلــش رفــت ز دسـت
بــی تــو همــه هیـچ نیــست در ملـک وجــود
ور هیــچ نباشد چو تــو هستــی همه هست

- سعدی

-------------------------------------------------------

پیش از این پرنده ای بودم، رها ...
اما حالا ،
یک مسافرم ...

--------------------------------------------------------

اینجا بخش "نظرات" بسته است. اما امکان ثبت نظر بطور خصوصی در قسمت "تماس با من" وجود دارد.
" کپی برداری از مطالب ، حتی با ذکر منبع ، شرعا و اخلاقا جایز نیست."

یا سامع الشکایا ...

" بعضی چیزها را احساس می کنید. رگ و پی شما را می تراشد ، دل شما را آب می کند ، اما وقتی می خواهید  بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. "  / چشمهایش - بزرگ علوی

 

این ، حکایت ِ من است و این بلاگ ... و همه ی حرف هایی که ناتوانم از گفتنشان .

گاهی فکر می کنم ، یک انسان چقدر باید ناتوان باشد که نتواند بنویسد. نتواند بگوید. که مجبور باشد تمام دغدغه هایش را ، تمام حرف های درونش را ، تمام نگرانی ها و دل خوشی هایش را ، تمام درد ها و درمان هایش را ، تمام حسرت ها و آرزو هایش را ، تنها با خودش شریک شود.

 

وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ...

  • ۹۲/۰۶/۱۱