اَرِنی

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم ...

اَرِنی


هــشیــار سـری بــود ز ســودای تــو مـسـت
خــوش آنکــه ز روی تــو دلــش رفــت ز دسـت
بــی تــو همــه هیـچ نیــست در ملـک وجــود
ور هیــچ نباشد چو تــو هستــی همه هست

- سعدی

-------------------------------------------------------

پیش از این پرنده ای بودم، رها ...
اما حالا ،
یک مسافرم ...

--------------------------------------------------------

اینجا بخش "نظرات" بسته است. اما امکان ثبت نظر بطور خصوصی در قسمت "تماس با من" وجود دارد.
" کپی برداری از مطالب ، حتی با ذکر منبع ، شرعا و اخلاقا جایز نیست."

چگونه سر ز خجالت برآورم بر ِدوست ...

 

" شیرجه های نرفته , گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند... " / سقوط - آلبرکامو


گاهی آدم می رسد به نقطه ای که سال ها انتظارش را کشیده است. می رسد به فرصتی که برای بدست آوردنش ، لحظه ها را یک به یک پشت سر گذاشته است. ولی درست در همان وقت ِ رسیدن ، درست همان وقتی که فرصت ها مهیای تحقق ِ هدفی بزرگ است ، می بینی دستت خالی ِ خالی ست. می بینی آنقدرها هم که فکر می کرده ای اسباب و لوازم ِ مورد نیاز را فراهم نکرده ای . می بینی چه لحظه هایی که بیهوده سر کرده ای و چه کارها که نکرده ای... آنوقت است که جز آهی و حسرتی ، چیزی عایدت نمی شود. این حسرت ، من را یاد ِ مرگ می اندازد. یاد ِ اتمام فرصت ها ، یاد ِ دیدن ِ نتیجه ی لحظه های پشت سر ، و یاد ِ انگشت ِ ندامت به دندان گزیدن ها ...

 

الهی ! یا مالک ِ یوم الحسرت ...

  • ۹۲/۰۵/۳۱