چگونه سر ز خجالت برآورم بر ِدوست ...
| پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ب.ظ |
" شیرجه های نرفته , گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند... " / سقوط - آلبرکامو
گاهی آدم می رسد به نقطه ای که سال ها انتظارش را کشیده است. می رسد به فرصتی که برای بدست آوردنش ، لحظه ها را یک به یک پشت سر گذاشته است. ولی درست در همان وقت ِ رسیدن ، درست همان وقتی که فرصت ها مهیای تحقق ِ هدفی بزرگ است ، می بینی دستت خالی ِ خالی ست. می بینی آنقدرها هم که فکر می کرده ای اسباب و لوازم ِ مورد نیاز را فراهم نکرده ای . می بینی چه لحظه هایی که بیهوده سر کرده ای و چه کارها که نکرده ای... آنوقت است که جز آهی و حسرتی ، چیزی عایدت نمی شود. این حسرت ، من را یاد ِ مرگ می اندازد. یاد ِ اتمام فرصت ها ، یاد ِ دیدن ِ نتیجه ی لحظه های پشت سر ، و یاد ِ انگشت ِ ندامت به دندان گزیدن ها ...
الهی ! یا مالک ِ یوم الحسرت ...
- ۹۲/۰۵/۳۱